امروز معلممان گفتمن امروز جلسه با تمام معلمان دارم ومن را به عنوان معلم انتخاب کرد.بعد از این کهریاضی بمان درس دادرفت و کلاس را دست من سپرد.زنگ اول و دوم تا خواستمسه صفحه ریاضی درس بدم مغزم ترکید و آن قدر بی اجازهدم میزم آمدن که یه داد حسابی زدم که همه ترسیدند و سر جا شان نشستند.زنگ اخر که شد یادم رفت آدینه ها را بدم و سریع به یکی از بچه ها گفتم که برود و آدینه ها را بهشان بدهد و مشق ها را هم به آنان بگوید. تازه آنقدر مشق دادمتا حسابی سرشان گرم درس و مشق باشد.من برای گروهمم زیاد مشق میدهم.تازه فرداهم معلمم بد بختانه